محل تبلیغات شما

دنیای عجیبی است ، سخت ناپایدار.سخت سست و پوشالی. نه به رفیق اعتبار هست نه به یار. نه به عشق. وقتی اینچنین سست است به ماندگاری چه اطمینان؟  همه ای که روزی  بودند به یک شب ناپدید میشوند . پس چه اعتبار به عشقی عمیق که جانانه  برایش جنگیدی؟ حالا هر چه نگاه میکنی فقط التماس بودی و طرد شدن.  

و چند روز است که فکر میکنم تمام دلم یک طرفه بود. هیچ حس و تلاشی نبود. وقتی غمگین شدم وقتی گم شدم . رها شدم

سه تار من چند بار در این سالها کششم به سه تارم زیاد شد اما هر بار نشد.خودم را نسبت به نواختن ناتوان دیدم. تا این اواخر، که دلم خواست در خلوت خودم بخزم و کتابهایم را  ورق بزنم و شعر بخوانم و چند خطی بنویسم( نوشته هایی که مینوشتم حتی نمیدانست و نخواند و ندانست از حال من)و سه تارم را بغل کنم و باهم از دلم بزنیم. 

سه تاری که بود را بردم کنارش نشستم سیم هایش نو شد، اموزشگاه رفتم و روز و ساعت تعیین کردم، کتاب خریدم. تا دوباره شروع کنم 

روی مبل رها بود کنار کتاب. میزدم که دوباره انگشتانم روی ساز حرکت کند. 

دید و گفت: این و اگر قبلا تعمیر میکردی برام ارزش داشت الان نه. 

ساکت شدم. باز از ان لحظه ها بود که اگر حرف میزدم مثل همیشه مورد ظن واقع میشدم.  نگفتم برای حال دل خودم. که باز فکر میکرد برای جلب توجهش این کار را کردم. 

تا گذشت . 

روز رفتنش سه تار رو جمع کرد: تو از موسیقی چه میفهمی؟ فهم تو با من که موسیقی رو جویدم یکی ه؟ 

و سه تار رو برد برد برد

دوباره خشکیدم 

دوباره تحقیر. 

حالا دلم مثل چوب خشکیده ای که زیر پوستش درد جوانه دارد، سه تارم را کتابهایم را نوشتنم را میخواهد. دور از ادمها. 

پیگیر شدم سه تار من را داده بود به دوست دوستش( بی خبر از من)! 

سه تار ترک برداشته و ارزش تعمیر ندارد ، مشقی بوده. 

مهم نیست. چیزی که میخواهی را باید دنبالش بروی 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها